وانیا و آیدیناوانیا و آیدینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

من و دخترکهای دوقلوم

مثلا رفتیم خرید

دیروز با خاله و بابایی (بابا بزرگ ) رفتیم خرید . خرید نگو دنبال بازی  برای اینکه خانومیا حسابی ذوق کرده بودن و تو پاساژ میدوییدن و جیغ میزدن و آیدینا خانوم گل و به هر مغازه ای که میرسید میپرید توش تا اینکه کله ی خوشگلش با شیشه ی یکی از مغازه ها تصادف کرد و ما هم بیخیال خرید شدیم و سه تا آدم گنده با خرید یک لاک زرد برگشتیم خونه. ...
8 ارديبهشت 1392

دلتنگی برای بابا جون

امروز ٤ روز که ما اومدیم خونه ی مامانی و بابایی و از بهونه گیریاتون معلوم که حسابی دلتنگ بابا جونتون شدید . بابا قرار بود دیروز بیاد دنبالمون ولی نشد و اینطور که بوش میاد یک هفته دیگه هم باید مهمون مامانی و بابایی باشیم و حسابی اذییتشون کنیم . ولی بابا جونتون  طاقت دوریتون رو نداره و قول داده فردا بیاد یه سر بهمون بزنه تا دخترکاش رو خوشحال کنه ...
8 ارديبهشت 1392

عشق پستونک

این دوتا ووروجک عاشق پستونکن و کار به جایی رسیده که سر پستونک دعواشون میشه و اگه سریع خودت رو بهشون نرسونی حسابی از خجالت هم در میان. وانیا یه کوچولو گذشت میکنه ولی وای به وقتی که آیدینا خانوم  پستونک آبیش رو تو دهن وانیا ببینه. هر چندتا پستونکم که خریدیم این دخملی بیخیال پستونک آبیش نمیشه. ...
7 ارديبهشت 1392

همه ی عشقم دخترام

  با نام خدایی که این گلهای خشبو رو روز پنجشنبه ٢٥ اسفند ١٣٩٠ به ما هدیه داد                          دخترای گل من وانیا و آیدینا امروز ١سال و ١ ماه و ١٢ روزشونه و از روزی که اومدن همه ی شادی ها و دلخوشی های دنیا رو به من و بابا جون هدیه دادن . هر وقت روی ماهشون رو نگاه میکنم و لبخند خوشگلشون رو میبینم همه ی سختی ها از یادم میره و هر وقت بوشون میکنم با خودم میگم خدا اینارو با خاک بهشت ساخته . من عاشقشونم ...
7 ارديبهشت 1392